صدات رو واسه من نبر بالا.
یکی از دلایل پیشرفت تمدن انسانی در طول تاریخ "گفتوگو" بوده
است. مباحثه، گفتمان، دیالکتیک. نه جنگ و جدل و پرخاش.
وقتی در بحثی عصبانی میشوی و شروع میکنی به فریاد زدن،
ناخودآگاه چند پیام را به طرف مقابل میدهی.
یک_ من ضعیفم.
من توانایی حل مسئله را از راه منطقی و با استفاده از دلیل و برهان ندارم و میدانم حق با من نیست و حرفهایم پوچ است و بی
معنی. بنابراین صدایم را بالا میبرم تا تو بترسی و ضعف منطق من پوشیده شود.
دو_ من نمیخواهم این مسئله حل شود.
وقتی گوشهایم را میگیرم و شروع میکنم به داد و قال یعنی برایم اهمیتی ندارد که موضوع پیش آمده برطرف شود. مهم فقط این
است که من حرفم را بزنم و همه کار کنم برای به کرسی نشاندنش.
سه_ من تو را دوست ندارم.
طبیعی و منطقی نیست که همهی توانم را در حنجرهام جمع کنم و با جیغ و توهین و طعنه و تمسخر، آرامش را از طرف مقابلام بگیرم
و ناراحتش کنم. بعد حرف از دوست داشتن بزنم.
چهار_ من کودکم و هنوز به بلوغ فکری نرسیده ام.
در مواجهه با کوچکترین مسئله و موضوعی نمیتوانم خودم و رفتار و گفتارم را کنترل کنم و عصبانی میشوم و از کوره در میروم. اینها ویژگیهای یک فرد بالغ است؟
به پیامهای تلویحی و پنهان دیگر هم میتوان اشاره کرد اما نمیخواهم متن از این طولانیتر شود.این بیت شعر را فردوسی از زبان رستم سروده. رستم که قهرمان بیبدیل شاهنامه است و زور بازو و توانمندی جسمانیاش غیر قابل انکار، بهجای این که بر قدرت بدنی یا جنگاوری و خشونت توصیه کند این حرف را میزند:
بیآزاری و خامشی برگزین
که گوید که نفرین به از آفرین؟